جدول جو
جدول جو

معنی نقطه وار - جستجوی لغت در جدول جو

نقطه وار
(نُ طَ / طِ)
مانند نقطه. چون نقطه:
اگر خطت کمر بندد به خونم
نیابی نقطه وار از خط برونم.
نظامی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نقطه اوج
تصویر نقطه اوج
نقطه اوج (Climax) به طور عمومی به لحظه ای اشاره دارد که در یک داستان، فیلم، نمایش، یا هر نوع اثر هنری دیگر، نقطه ای است که بیشترین تنش، تعامل یا اتفاقات مهم و برگرداننده رخ می دهد. این نقطه معمولاً به عنوان اوج نزدیک به پایان داستان به وجود می آید و غالباً به خودی خود تغییرات بزرگی را برای شخصیت ها و داستان به همراه دارد.
ویژگی های نقطه اوج:
1. ارتقاء تنش : در این نقطه، تنش و جذابیت داستان به حداکثر می رسد و احساسات تماشاگر به شدت تحریک می شود.
2. تغییرات کلیدی : شخصیت ها یا موقعیت ها در این نقطه از داستان به چالش کشیده می شوند و تغییرات مهمی را تجربه می کنند.
3. بیشینه نقاط اوج : این نقطه می تواند شامل اتفاقات مانند برخوردهای کلامی یا جسمانی، تصمیم گیری های مهم، یا تحولات ناگهانی دیگر باشد که تاثیر عمیقی بر داستان دارند.
نقطه اوج مهمترین جزء در ساختار داستان است که تماشاگر را به شدت جذب می کند و به وضوح به نمایانگری از تلاش های شخصیت ها و اهداف آن ها می پردازد.
در اصل واژه ای یونانی است به معنای نردبان که در سینما در موارد زیر به کار می رود: 1- نقطه اوج پیچیدگی قصه که ماجرا از آن فراتر نمی رود و به تدریج فرو می نشیند. 2- نقطه اوج توجه و علاقه بیننده در یک فیلم. هر دو نوع نقطه اوج نامبرده شده در اواخر فیلم رخ می دهند ولی الزاما هم زمان نیستند.
فرهنگ اصطلاحات سینمایی
تصویری از نقره کار
تصویر نقره کار
کسی که پیشه اش ساختن اشیا و ظروف از نقره است، نقره ساز، آنکه اشیا و ظروف را آب نقره می دهد
فرهنگ فارسی عمید
(نَ رَ / رِ)
ندا، و آن نصف میل است و میل ثلث فرسنگ است، پس نعره وار شش یک فرسنگ باشد. (یادداشت مؤلف) ، مسافتی که آوازۀ نعره ای بدانجای رسد:
اسبی دارم که نعره واری
طی می نکند به یک شبانروز.
نزاری.
هنوز نعره واری راه نرفته بودند که باد سختی برخاست. (تاریخ نگارستان).
که دردامان کوه و کوهساری
که تاکوه است از آنجا نعره واری.
وحشی
لغت نامه دهخدا
(قُ طَ / طِ)
مرکز. محاط. نقطه گه. کنایه از مقصد حاجت و نیاز دیگران:
چنین هفت پرگار بر گرد شاه
در آن دایره شه شده نقطه گاه.
نظامی.
چو پرگار گردون بر آن نقطه گاه
به پای پرستش بپیمود راه.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(نَ رِ / رَ)
عبدالله بن محمد بن احمد حسینی نیشابوری، ملقب به جمال الدین و مشهور به نقره کار، از ادیبان و فاضلان قرن هشتم هجری قمری است و به سال 776 هجری قمری درگذشته است، او راست: شرح تسهیل، شرح شافیۀ ابن حاجب، شرح منارالانوار نسفی، العباب فی شرح اللباب در نحو. (از ریحانه الادب ج 4 ص 228). رجوع به کشف الظنون و معجم المطبوعات ص 775 و الدررالکامنه ج 2 ص 286 شود
لغت نامه دهخدا
(نُ رَ / رِ)
آنکه از نقره ظروف و آلات و زیورها سازد. که ظروف را آب نقره دهد. نقره ساز
لغت نامه دهخدا
(فَ / فِ)
مانند نیفه. (فرهنگ فارسی معین). چون نیفۀ شلوار که با نرم ترین جای بدن تماس دارد:
نرمی دل می طلبی نیفه وار
نافه صفت تن به درشتی سپار.
نظامی
لغت نامه دهخدا
منقط. منقوط. بانقطه. (یادداشت مؤلف). خجک دار. خالدار. حرفی که بر زبر یا زیر آن نقطه باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نافه وار
تصویر نافه وار
بزدلانه
فرهنگ لغت هوشیار
نقره سازی. عمل و شغل نقره ساز. کسی که اشیا وظروف نقره سازد نقره ساز، کسی که اشیا و ظروف را آب نقره دهد مفضض
فرهنگ لغت هوشیار
دیلدار دارای نقطه. یا حرف نقطه دار. حرفی از حروف الفبا که در بالا یا پایین نقطه دارد مانند: ب ت، دارای خال خجک دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نقطه اوج
تصویر نقطه اوج
بالست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نقطه اثر
تصویر نقطه اثر
هناگاه دیل کار بست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیفه وار
تصویر نیفه وار
مانند نیفه: (نرمی دل می طلبی نیفه وار نافه صفت تن بدرشتی سپار) (نظامی. لغ.: نافه)
فرهنگ لغت هوشیار
شترانه مانند شتر ماده مثل ناقه: گردن امید خود را ناقه وار بس جرسها کز گمان در بسته ام. (خاقانی. سج. 639)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نقطه نظر
تصویر نقطه نظر
نگر گاه دید گاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نقطه نظر
تصویر نقطه نظر
دیدگاه، نگرش
فرهنگ واژه فارسی سره
منقوط
متضاد: غیرمنقوط
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خال دار، نوک تیز
دیکشنری اردو به فارسی